زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

امروز مینویسم برای دخترم...
دختری ک می توانست باشد،اما می دانم هیچوقت
دستان کوچکش ،پیچ وتاب موهای خرمایی اش آن چشمان درشت و ب رنگ شبش،یا شایدم درست مثل چشمان پدرش ،دوگوی قهوه دلربا میان آن صورت سفید و لبهای کوچک صورتی سهمم نخواهد شد...
دخترم خوب است بدانی روزی من و پدرت برایت اسم هم انتخاب کردع بودیم..وچقدر هرسری ک حرف از تو میشد هردو ذوق زده می شدیم...
گندمِ مادر،جانِ مادر میدانی چقد برای تویی ک هم من هم پدرت می دانستیم ک هیچوقت قرار نبود بیایی،برنامه چیده بودیم؟!
میدانی تصمیم گرفته بودم با جان و دلم عاشقانه همانطور ک پدرت را میپرستیدم تورا هم همانطور عاشقانه دوست بدارم و بپرستمت ...
ولی چ کنیم مادر وقتی تقدیر من و پدرت چیزی جز جدایی نبود...
جانِ مادر،همع می گویند دنیا ک ب اخرنرسیده است،باز هم میتوانی عاشق شوی،،حتی میتوانی عشق را بعد ازدواج تجربه کنی،،،هه،چ خیال خامی،،مگر عشق چندبار اتفاق می افتد؟!،مگر چندبار می توانم قلبم را باکسی شریک شوم؟!آنهایی ک این حرف را می زنند یا هنوز واقعا عاشق نشده اند یا حتما نمی دانند ک من و پدرت چ روزهایی را کنار هم ب شب رساندیم و چ شب هایی را صبح....محال است بتوانم ب کسی دیگر فکر کنم،این جنایت است ک در بستر دیگری شب را ب صبح برسانم، سرم روی بازوهای مردی باشد ک ذره ای دلم بااو نیست،،و هرلحظه اورا با عشقم مقایسه کنم،،،ب خود قول داده ام کسی را جای پدرت نیاورم...شاید زمان کمی با هم بودیم اما آنقدر برایم خوب بود و خاطره ساخت،ک حتی نمیتوانم ب خیالش هم خیانت کنم...گندمم درست است هیچوقت تورا درآغوش نمیگیرم و هیچوقت فرزندی سهم من نخواهد شد،اما این را بدان مادرت ب تو و پدرت ک یک مرد ب تمام معنابود همیشع وفادار خواهد ماند...
دخترک نداشته ام،گندمم تاابد دوستت دارم جان ِ مادر....:)


ماه نوشت🌙
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن