وقتی کتابی که دوست دارم، به پایان می رسد، نا امیدانه صفحه آخرش را ورق می زنم؛فقط به امید اینکه تنها یک کلمه ی دیگر از کتاب مانده باشد و من آن را ندیده باشم. اما اکثر اوقات همچین چیزی ومود ندارد و آن کتاب به پایان رسیده است. کتاب به پایان رسیده است!
خیلی ساده است ولی دردناک است:(
شخصیت ها هنوز در ذهن من زنده اند. نمی توانم آنها را از ذهنم بیرون کنم. من می خوام تا ابد بنشینم و و درباره شخصیت های آن کتاب بخوانم. با غم آنها گریه کنم و با شادی شان بخندم. نمی خواهم کنارشان باشم. من به دنبال چیزی فراتر از این ها هستم!
می خواهم بخشی از وجود آن شخصیت ها شوم. من می خواهم جای آنها باشم. میخواهم تمام انچه را که تجربه کرده اند، من هم تجربه کنم.
وقتی کتابی به پایان می رسد، هرگز شخصیت هایش در ذهنم نمی میرند!
آنها تا ابد، با من خواهند بود....
ZibaMatn.IR