از خاطرم تمام خاطره ها را به کنار کردم
باز دوباره حالم بد شد از خودم فرار کردم
با بی آبرویی از پنجره آبرو به کوچه ریخت
آتش گرفته بودم به زحمت خودم را مهار کردم
فحشی به پنجره مشتی نثار میز کرد و رفت
لعنت به آن شبی که دلم را برای او قمار کردم
حس کردم باید از این شهر دور شوم
مشتی کتاب را با خاطره ها کوله بار کردم
شعری شدم با هوای غزل های عاشقانه
یا اینکه قطار شدم و خودم را سوار کردم
ZibaMatn.IR