حالا من ماندم و میان دستانم دست تنهایی
عاشق کش ای تلفیق خنجر و خون و زیبایی
به قدر هق هق ات شانه برای سر نهادن نیست
در این افتاده از چشمت هوای ایستادن نیست
به غیر از گریه کردن ها صدایی بر نخواهد خاست
تو ای عاشق به جز تو شهریاری بر نخواهد خاست
تو یار شهر عشق هستی دریغا شهر یارت نیست
به جز قلب های سرد و سنگ و ساکت در کنارت کیست؟
امید رستگاری نیست با این خیل نایاران
بمیر آخر بمیر ای شهریار شهر سنگستان
ZibaMatn.IR