یک روز صبح
از خواب آینه ها بلند می شوی و می بینی؛
آسمان عجیب بوسیدنی شده!
دلت می خواهد با تمام آغوشت،
وسعت عطرآگینش را تصاحب کنی...
هر عابری را که ببینی،
شیرینی لبخند نگاهش،
به جان شوقت خواهد نشست!
می توانی ترنم تنفس درخت ها را بشنوی!
می توانی صدای گنجشک ها را بدوی، کودکانه...
خیابان خسته ات نمی کند!
کوچه ها مهربان هستند!
سلام پنجره ها را می توانی لمس کنی با قلبت!
در مغازه ها، «دوست داشتن» موجود خواهد بود!
و تو؛ مهمان سادگی کلماتم خواهی شد
در صمیمیت زیبا و معصوم عشق...
برایت تا آن روز
آرزوی سبز ماندن دارم
•••••••••••••••••••••••
نویسنده: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR