با توام
بر سر طالع خود چونُ چرا خواهم کرد
بر در قبله ی جانانه دعا خواهم کرد
گرچه زندانی تن گشته ام ای روح بلند
روزنی را به تب و تاب تو وا خواهم کرد
زخم دیرینه فراوان و امید است مرا
که ز هر گوشه چشم تو دوا خواهم کرد
بگذار این شب عقرب زده فردا بشود
پای از این دام غم آلوده رها خواهم کرد
در هوای سحر و زمزمه ی مرغ چمن
زندگی را به نگاه تو فدا خواهم کرد
با توام، با تو! که در فصل بهار دگری
قصه از مهر تو و با صبا خواهم کرد
بنما گوشه ی چشم و به تماشا بنشین
آخر ای عشق ببین با تو چها خواهم کرد
ZibaMatn.IR