نشسته ام بر ساحل ناآرام واژه ها
درد دارند بی تو نور من؛ این سایه ها
شعرم آشفته تر از دریای طوفانی ست
ابر پر بارانی در قلب من، زندانی ست
اندوه به در خانه ی قلب من می کوبد
بی تو این درد است ! ببین ، در سینه ام می روید...
تو بگو بی تو بروم کجا نِشینَم؟
که طرح لبخند تو را آنجا نبینم...
برگرد تا جهانم ببیند باز هم رنگ شادی را
باید اسیر آغوش تو باشم که بفهمم طعم آزادی را
الهه سابقی
ZibaMatn.IR