خوردی عسل نوش جانت نه جُستی حال ما
شیرینش شد زهرِ کامت تقصیر ز آن بقال ما
گفته بودم پیشتر آن قرار تلخیُ و کام تو
ما چو نسیم رفته ایم جستجو کن دنبال ما
جُور این بی مهری ات تاوان در مُشت تو
اِستفسار کن تا که یابی آن آیینه و رمال ما
پا کشیدم، آن بالا نشین نیران دنیا مال تو
خوش خوشانت شد نازنینا پریشان حال ما
مُلک دل فرمان تو داری ما رعیت خان تو
این پهنه دل نیست مَامن این گریزا غزال ما
ما غَم به غَم اکنده ایم بَهجت اش آن تو
چندی عمر کوتَه، رفته ای تو نشد وصال ما
ما به سِیلی به بن کنده ایم سرو نازی تو
حدیث عشق به خاکستان شنو ز غسال ما
ما به زوال افتاده گانیم مست خاکی تو
سوی پروازیم لیک افسوس شکسته بال ما
ZibaMatn.IR