من به دنبال کسی می گردم
که در این ورطهٔ طوفان زدهٔ بیشهٔ ما
بوسه را نذر دل باد کند
نکند گریه ولی
خنده را وادی فریاد کند
من به دنبال هم او می گردم
او که در بازی الوان نسیم
رنگ تقدیر گل آبی ماست
شاپرک نیست ولی
پرپروانهٔ احساس دل خالی ماست
نگرانم
نگرانم که شبی در پی گم شدنش
همه در خواب شوند
ناله ها آه شوند
بغض ِمهتاب شوند
ندهد درد امانی به دلم
گریه ها ساز دل خواب شوند
این نفسهای بریده
که در این سینه تو را سمت چو من می خوانند
خستگی را به دل گونهٔ من می بارند
در افق های دل افکارم
با خودم در گیرم
و به گوش دل آن قاصدک خستهٔ غم می خوانم
رهگذر،
رهگذر دور نرو
لااقل دورتر از خانهٔ این کور نرو
سوی چشمان من از دوری تو می میرند
بی تو در خانهٔ دل، گریه ها ساز سخن می گیرند
من به تو محتاجم
بیش از احساس غمی که در این واژهٔ من پنهان است
و به پیدایی بغض گم گمگشتهٔ این احوالم
به تو محتاج شدم
وتوام می دانی
دورتر از فاصله هایی که میان من و تو دریا بود
و همان حس غریبی که شب هنگام میان من و غم تنها بود
و کمی بیش تر از حسرت دیرهنگامی که میان من و تو جاری گشت
و در آن صیغهٔ تهمت که تو را در دل من باقی کرد
و همان باغ غروری که تورا شعر غم زمزمه هایی دل یک راوی کرد
به تو محتاج شدم
و نه این بازی تقدیر نبود
یا که از هجمه ای درگیر نبود
این تمام غم رنگین شده از بغض من است
که در این ورطهٔ دور از هوس و رنگ و ریا
نه به گریه
نه به خنده
نه به احساس دلم محتاجم
من فقط عاشق این افکارم
که تو را چون گل سرخ
در دل باغچه ای از غم خود بنشانم
حاصلت چیست؟
حاصلم چیست؟!
به جز پوچی این احساسم
به چه دل می بازم
من که خود می دانم
در بلوغ شعر افکار تو از فاصله ها بیزارم
و به خود می گویم
اشتباهی،
اشتباهی که مرا سمت تو برد
زهر شیرین غم برگ گل است
و ببین بیشتر از حرمت عشق
و کمی بیشتر از هرچه که در شعر من است
به تو محتاج شدم
فارغ از جنسیت مرد و زنی
فارغ از هر هوسی
و به اندازهٔ غمگینی یک شاخهٔ یاس
و دلی پر شده از عطر نیاز
و همان غنچهٔ بی حوصلهٔ شعر کلام،
به تو می اندیشم
و به خود می گویم
به تو محتاج تر از خود شده ام
ارس آرامی
ZibaMatn.IR