ای که پاییز شدی تا که بهارت باشم
باغ بی برگ شدی تا برو بارت باشم
ای صدایت نفس خش خش گلبرگ خزان
تا که دلتنگ شدی ، صبر و قرارت باشم
دلم آغوش تو میخواهد و دستان تو را
من که با هر نفسم ، عاشق زارت باشم
پادشاه دل من ، آیت پر مهر خدا
چه خوش است اینکه همه عمرکنارت باشم
به فدای غم چشمان تو میگردم و باز
در هجوم شب غم ، امن و حصارت باشم
توگل تازه ی این باغ بمان ، مادر من
فکر پاییز نکن ، تا که بهارت باشم
ZibaMatn.IR