کاش شهربازی بودم
و تمام عمرم را، شادی و قهقهه ی کودکانی را میدیدم، که در دنیایی متروکه، با بزرگ ترهایی بی رمق، برای ساعتی با من خوشحال بودند.
کاش باران بودم
و به گل هایی که قرار است دلیلِ عاشقانه های کوچک اما واقعیِ مردان و زنانِ در رَه عشق بشوند، جان میدادم.
کاش کتاب بودم
و دلیلِ تحول در زیستنِ انسانی میشدم.
کاش عروسکی بودم
که شورِ زندگانی را در دلِ دخترکانِ گیسو تراشیده ی در بیمارستان ها، زنده میکردم.
کاش
کمی
فقط کمی من دلیلِ لبخند بودم.
مقدم زاد
ZibaMatn.IR