خواستم از او بگویم ؛دیدم دل سپید کاغذ توان شنیدن و درک نام او را ندارد . قلم هم وقتی می خواست بر دل کاغذ نام او را حک کند دست و پایش را گم می کرد.
کلمات هم می ترسیدن تا نکند ذره ای از وجود بی کران او را از قلم بیندازد . راستش را بخواهید پدران بهترین بازیگران دنیا هستن خوب نقش خود را بازی می کنند . در جایی نقش همسر دلسوز دارند و درجای دیگر برادری مهربان هستند. اما اکثر اوقات همان نقش پدر رابازی می کنند . درزمانی که سختی، کارد به مغز استخوانش می رساند باز هم می خندد حتی در سخت ترین شرایط هم امید دارند به راستی بهترین گرما بخش های روی این کره ی سخت و بی روح هستند و تنها تکیه گاه غروب های غم انگیز دل . خم می شن اما خم به ابرو نمیارن، آب میشن اما بازهم گرما بخشن،ناراحت میشن اما هیچ وقت پشتمون رو خالی نمی کنن مهربانی هاشون،
جای روز های نامهربان زندگی رو پر می کنه. اخم و عصبانیتشون از تمامی مهر و محبت های دورغین بهتر،
چین و چروک های دستشون مثل برگ های نرم پاییز، چین های روی صورتشون خودش یک کتاب،کتابی پر از خاطره تلخ شیرین، خاطراتی ، باطمع عشق.
ZibaMatn.IR