حقانیت علی را نه در نوشته های جرج جرداق مسیحی می توان شناخت!!
نه درصحبت های شریعتی!
ونه در خطبه های مطهری وبهشتی
ونه بدر،احد،خندق
علی را آنجا می توان شناخت که
درسجده فرقش راشکافتند!!
درحالی که می گفتند او نماز نمی خواند.
امیرمحمد عباسی شوکت آباد (ا-م)
متوسل می شوم به چشمانت
که به راستی
لااله الا عین
هیچ چشمی جز چشمان تو
مسحورم نکرد.
و لا اله الا رویت
هیچ سیمایی جز سیمای تو نیست.
حلقه زلف تو پریشانم کرد
باده عشق تو مست و خرابم کرد
سرسامان می شود دردلم
گربزاری قدم بر دلم
جهنم به پا می شود درلم
گر گذاری قدم بر دلم
گل گلستان بوستانم شوی
بلبل نغمه خوان گلزارم شوی
نرود ره به دلم جز تو کسی نشود هم نفسم جز تو کسی
ایها الناس گر گویند تو خسی می کنم دو جهان را در قفسی
دیوانه چشمان سیاهت گشتم
بیاببین چه خوار خفیف گشتم
باران نم نم می بارید
بوسه بر گونه های زمین می زد
فقط یک چیز را گم کرده بودم
بودنت را
وای که چه خوب می شد
آغوش گرمت مهمان دلم می شد
وصف حالم را نتوان وصف کند جز تو کسی
حال زارم را کسی درک نکندجز تو کسی
نتوان گوش کند فلک فریاد نزارم را
نتوان درک کند کسی حال زارم را
گوش زمین کر شد از فغانم
دل شب پر شد از اسرار نهانم
بوییدن زلفش
زندگی را به من چشاند
عجب حس قشنگی
که در بندش باشی
افتخار بزرگیس که اسیر زلفش باشی
(پدرکه باشی)
شانه هایت ایستادن را به من آموخت
انتطارت برایم صبوری را من یاد داد
دستانت بوی عشق می دهد
نمی توانم تو را وصف کنم
مدام واژگان را جابه جا می کنم
اما برای توصیفت واژه ای را نیافتم
از زمانی که طفلی در گهواره بودم
در تکاپو...
خواستم از او بگویم ؛دیدم دل سپید کاغذ توان شنیدن و درک نام او را ندارد . قلم هم وقتی می خواست بر دل کاغذ نام او را حک کند دست و پایش را گم می کرد.
کلمات هم می ترسیدن تا نکند ذره ای از وجود بی کران او...
در هزار توی زمان گم شدم
نمی دانم به کجا می روم
اصلا مقصدم کجاست
تا کی قرار است بروم
فقط می روم
غم و اندوه به دنبالم افتاده
می خواهد مرا در خود غرق کند
شب یلدا اومد و دوباره اون هیاهوی همیشگی، دوباره اون دور هم نشستن ها و دوباره اون، گرمای صمیمی خانواده و دوباره خانه ی گرم پدر بزرگ و مادر بزرگ. و اون کرسی گرم گوشه ی خونه و اون کتاب حافظ که هر سال مثل همین ایام از طاقچه یا...