دیشب نفسم بوی تو بود و تو نبودی
دل مست سر کوی تو بود و تو نبودی
از حنجرهٔ عشق صدای تو شنیدم
گوشم به هیاهوی تو بود و تو نبودی
بر شاخهٔ گل بوتهٔ تن تا نفسی داشت
دل قمری یاهوی تو بود و تو نبودی
بر گونهٔ من گرد غریبانه مهتاب
آمیخته با بوی تو بود و تو نبودی
وقتی غزل چشم سیاه تو سرودم
شب مطلع گیسوی تو بود و تو نبودی
بی می سر من مست چنان بود که هر سنگ
ناز سر زانوی تو بود و تو نبودی
رفتم ز خود آن گونه که اندیشه بودن
باریک تر از موی تو بود و تو نبودی
آخر سر خود بر سر دیوار شکستم
مه آینه روی تو بود و تو نبودی
دستی به دعا، دل ز خدا وصل تو می خواست
پیر تو دعاگوی تو بود و تو نبودی...
ارس آرامی
ZibaMatn.IR