این نامه ی آخر من به توست که پشت اینه ی نگاهت به جا خواهم گذاشت
بعد از آن چمدانم را جمع میکنم ،
شکسته های پیله ی وجودم را برمیدارم و میروم
نمیدانم شاید هم خیلی وقت است خودِ پروانه ام از پیله ی شکسته اش رفته و خاکستر بالهایم در ته قلبت بی جان به جامانده ... هرچه هست بدان پاک کردمش که پایت را زخمی نکند دیگر کف دیار دوست داشتنمان نه خاطره ای هست نه علاقه ای نه شیشه شکسته های پیله ی وجودم ... خواستم بگویم میروم اما پشت سرم آب نریز اشکهایم به اندازه کافی زمین را خیس کرده! خواستم پنجره های دریچه های قلبت را از لکه های باران اشکم پاک کنم اما بخار حرف های آخرت محوش کرده بود ، پاک نکردم تا تصویر واضح رفتنم پیش چشمت مات بماند و خاکستر شدنم را نبینی !
همین و دیگر هیچ !
نقطه ته خط.
یلداخسروی
ZibaMatn.IR