دلم دلتنگ باران است چرا باران نمی آید
به قلبم خنجری خورده که خون از آن نمی آید
ز حسرت گشته ام لبریز بی تو چند وقتی هست
سراغم دیدن رویت پی درمان نمی آید
بدون تو سیاهی سایه ای افکنده بر جانم
چو آتش کوره ی دل را ،لب خندان نمی آید
تو گویی دوریت من را نشانده در دل دوزخ
نصیبم شعله های غم مرا آسان نمی آید
دلم انگار فانوسی شده سوزان به خود سوزد
به جان گوید صبا من را خبر چندان نمی آید
ZibaMatn.IR