با همگان به سر شود با تو انگار نمی شود
من همه تن عشقم ولی در تو به کار نمی شود
گفتم مسلمانت شدم قبله عشق مرا بکش
بی تو روحم مرده است در جسم قرار نمی شود
چه حکمتی ست هرکسی مهمان این دل می شود
غم دل سواری میکند عشق دل سوار نمی شود
مانند ریل آهن متروکه این دلم شده
هر چیز از آن گذر شود اما قطار نمی شود
شبیه آنکه می خورد از عرق روان پریش
می میزند هی می زند مستی به بار نمی شود
این روزگار لعنتی مثل طلسم مرا شکست
صد راه دارد غم به دل از آن فرار نمی شود
ZibaMatn.IR