افسانه یِ من گشته ای و خانه ات آباد
ای عشق جگر سوز من از دست تو فریاد
عشق تو امیدم به گُذر از دل طوفان
با تو دل من از غم و غصه شَوَد آزاد
از دست تو این قلب من از غصه بمیرد
داد از غم عشق تو و از قَهر تو بیداد
جز روی تو در فکر و خیالم اثری نیست
افسون شده ام هیچ ندارم ز خودم یاد
سرما اثرم کرده در این دور و زمانه
گرمای زیادی طلبم چون مَهِ مرداد
خواهم ز خدا در همه ساعات و دقایق
تا تو به بَرم آیی و قلبم بِشَوَد شاد
ZibaMatn.IR