زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

شانه شکسته



نمی دانم
میدانی؟
اگربارقبل خودم رامرگانده بودم درلابه لای
زردی تهوع آور برگ ها،و دار زده بودم
موهای خود را از ریشه ی درختِ سیب،
تکرار مکرر شب های وامانده
مسبب سرازیری اشک هایم نمی شد!
میدانی؟اگر کوچ کرده بودم
از شاخه ی تکیده ی او
به بذرِ بنفشه،
مردمک های موحشم نیمه شب
بر آغوش هوا زجر نمی کشید
و من اینگونه اَلَم را به جهان گره نمیزدم
نمی دانم...
تو چرا نمیدانی...
شاید هم میدانی...
که دردمندی از گلوگاه درخت
به سر انگشتان من رسیده
و بر سینه ام تقلا می کند...
میدانی...
اگر بار قبل، در سکوتِ رفتن ها مرده بودم
اکنون، جوانه بودم.اما جوانه ی اندوه.
این منم...
آری این منم که در اعماق بی انتهای
سیاه چاله ی زندگی به انتظار نوری...
نوری که درد چشمان خیس خورده ی مرا
کمی با گرمای جان دهنده اش تسکین دهد...
دستم را بلند میکنم
فریاد میزنم
و در عمق وجودم میشکنم
در دریای سیاهی ذهنم دست و پا میزنم
تا مبادا غرق شوم
تا مبادا جانم را بگیرد....
من نور را می خواهم
میخواهم
تا دستان گرمی باشند
بر شانه های شکسته ام
که سالهاست....
زیر بار خفه کننده ی زندگی
له شده اند

......
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن
×