رونقِ میکدهِ از باده یِ چشمانِ تو بود
هر چه آمد به سرم، ازشبِ هجرانِ تو بود
در نظر، خاطرت آمد ؛ قَدحَی نوشیدم
از ازل بود، که دل ؛ بند به زندانِ تو بود
از تو و از نِگَهَت، بی خبر از خود؛ شده ام
جامِ می، باز ،به کامِ ؛من و دستانِ تو بود
طاقِ ابرویِ تو، غوغا یِ میانِ دل و دین
یا که جنگی، به سرِ، سیبِ،زَنَخدانِ تو بود
می رود، این دلِ من، در پیِ آن؛ چشمِ سیه
که شبی مست ،به میخانه؛ پریشانِ تو بود
من گذشتم ز تو و چشم خمار و لب لعل
چون که حتی غزلم نیز به فرمان تو بود
ZibaMatn.IR