باز هم چشمان تو شعر مرا ریخت بهم
واژه واژه آمد و اشعارم را ریخت بهم
آغوش خود حبسم بکن حرف از آزادی هم نزن
دوری ازآغوش تو آزادی ام را ریخت بهم
من فقط خندیدن ام بسته به لب های تو شد
خط سرخ دو لب ات خط نشانم ریخت بهم
بر دهانت لب گشودم حرف فقط حرف تو شد
اصول و منطقم یک جا به یک شب ریخت بهم
من چه گویم با تو که می دانم آخر می روی
رفتی و با رفتن ات دنیای من ریخت بهم
ZibaMatn.IR