کوپه های قطار
در آن قفس که امیدی به اوج بال و پری نیست
به غیر نغمه ی حسرت نشانه ی دگری نیست
غم است و خوف رنج و بلا و هزاره ی محنت
دمی که شامل نور و طلیعه ی سحری نیست
به نای خفته دلانی که شوق نغمه ندارند
به جز ترانه ی درد و صدای کور و کری نیست
به مرز و بوم خزانی که دست فتنه ی باد است
به غیر زوزه گرگ و هجوم و در به دری نیست
در این سکوت و تباهی که عشق بیکس و کار است
جوانه های بهار و سرود باروری نیست
بدون تو که جهان را همیشه نام و نشانی
به کوچه های خیالش عبور رهگذری نیست
جهان بهانه ی رفتن به آستانه ی یار است
به کوپه های قطاری که جای همسفری نیست
به آفتاب و پگاهش سلام ما برسانید
پیام سوته دلان جز نوای مختصری نیست
♤♤♤
ZibaMatn.IR