سایه ای مثل سرابی مغرور
کل جذابیتم فاصله بود
چون که نزدیک نشد هیچ کسی
حرف ها منتجِ فحش و گله بود
تا که نزدیک شدی نوشیدی
طعم این چشمه ی جادوی سراب
علت رفتنت اما نرسید
از تو در نامه، نه توجیه و جواب
فکر کردم که پی ام آمده ای
فکر کردم که مرا درک کنی
من چه می دانستم می خواهی
اینقدر ساده مرا ترک کنی
فکر آغوش تو با شخص جدید...
متهم های به شدت مرموز...
تا به این عشق تجاوز کردند...
لحظه ها بد و بدتر هر روز...
دور خود ننگ تنیده¬ا ست پس از
شرم تحقییر تجاوز،
خانه-
پیله ای شد که بهاری شاید
انزوایش بشود پروانه
بعد تو خنده ی من منتج به
درد و دیوانگی و شرم نشد
خسته ام مثل سرابی که کسی
دلش از دیدن آن گرم نشد
بابک سویدا
ZibaMatn.IR