دستم به غزل نمی رود بعد از تو
دل سمت زُحَل نمی رود بعد از تو
بوی نجسی می دهد آغوش همه
دیگر به بغل نمی رود بعد از تو
بابک سویدا
این پیشرو که حالا
محکوم عقب گرد است
من
بی همه چیزی که
از دید تو ولگرد است ↓
هم نیز زمانی بود
در کلبه¬ی دل لذت
میبردم از آتش هوووو
یخ کرده دلم سرد است
لبهات در قصری است
مختوم به زیبایی
انفاس مسیحایی!
این مرده پر از درد...
سایه ای مثل سرابی مغرور
کل جذابیتم فاصله بود
چون که نزدیک نشد هیچ کسی
حرف ها منتجِ فحش و گله بود
تا که نزدیک شدی نوشیدی
طعم این چشمه ی جادوی سراب
علت رفتنت اما نرسید
از تو در نامه، نه توجیه و جواب
فکر کردم که پی ام...
کامل ترین فهرست تاوان هاست قلبم
غمگین ترین سال خیابان هاست قلبم
گهواره ی رویاست، مبنا باد پائیز!
در التهاب اوج این رقص غم انگیز
گلبرگ رویا های من پرپر ترین است
وارونه شد رویای من دیگر همین است↓
پائیز و چنگال غم و امید واهی
یعنی سحر با نوری...
به قدر اینکه پلکی را به روی پلک بگذاری
شبیه عابری آیا: «فراموشت شدم!» آری؟
اگر می خواستی اینقدر آسان بگذری از من
چرا با هر روش اثبات کردی دوستم داری؟
گمان کردم دلت وا می شود با من، که می مانی...
ولی با باد رفتی ... بر تمام شهر...
من خود برای خود شبیه قوم تاتارم
بیش از همه از خود رسیده به خود آزارم
از هر دری وارد شد از هر جا فراری شد
ذهن چموش در به در، تحلیل گر بارم
ذهنم دچار اختلال سهمگینی بود
وارونه می دیدم جهان را توی افکارم
بر داربست منطقی با...
جدیدا فارغ از هق هق شدم... بعد از
نمی دانم چرا عاشق شدم بعد از...
من اقیانوس انبوهی شدم... بعد از
دوباره خواستم، کوهی شدم بعد از...
حریف گرگ ها سگ ها شدم بعد از...
عجین جن و بی پروا شدم بعد از...
چرا درگیر خوش بختی شدم بعد از؟...
گفتی: «برو!» آدم مگر جان خودش را می گذارد می رود؟
معشوقه را در غصه ها یک مرد تنها می گذارد می رود؟
بگذار تا مَردم بگویند: «آهنم»، یا اینکه من اهریمنم
اما به پای عشق تو بی «تا» ترین بودن منم
زیبا ترین! دوشیزه ی غمگین من! معشوق خوش...
صبری بکن خانم! وقتی که می رقصی
محو شما میشه منظومه ی شمسی ...!
اصلا نمی خواستم، اینطوری عاشق شم
ترسیده بودم باز درگیر هق هق شم ...
اما نگاه تو محصول آرامش
تو دائما خوبِ بی وقفه بی خواهش
عاشق بشیم اصلاً، مثل دوتا ناشی!
خاصه برای من هرچی...
سار! شاید علت اینکه دلم می لرزد است
چون که قلبم شاخه ی خشکی که از آن پر زد است
فکر من مشغول تاریخی ست تکراری در عشق
ابر دلگیر اعتقادش:قطره ها می افتد است
شک بکن بعدش یقین آلود همراهم بیا
عشق تو تک اعتقاد قلب مردی مرتد است...
جنایت پیشه روئید ه است
به دور گردنم کارم
و عشقی پوک و پوسیده است
-طناب کهنه دارم-
بُریدَش نعره ی باد و
تنم از چوبه افتاد و
تبسم بود و جلاد و
نگاه قدردان وارم
کشید از قلب من تیر و
سر و پا لمس و درگیر و
حواس...
پلکی بزن از دایره ها شعر جدیدی بنویسم
پلکی بزن و باز طراوت بده باغات هنر را
در حلقه اشکت همه معنی من در خطر سیل
با عشق تحمل بکن و دفع از این مرد خطر را
گهواره ایماژ و حروف و کلمات است برایم
اینقدر تکانش نده خوابش ببرد...