جبریل سخن
صحبت عشق تو درگیر تب و تابم کرد
روی دیوار پر از خاطره قلابم کرد
مثل مهتاب که از پنحره ای سر بکشد
قصه ها گفت و به شیرینی خود خوابم کرد
فرصتی شد که تماشا کنم ابرویت را
آنکه با هر نظری خرمن اعجابم کرد
اشک این جوهر آغشته به زیبایی چشم
قطره در قطره فرو ریخته سیلابم کرد
تار و پود دل ما را به سرانگشتی داد
تا که در پرده ی شوریده مضرابم کرد
شاعری موهبتی بود که جبریل سخن
پرتو آینه ی حضرت اربابم کرد
یک شب حادثه در پهنه دریای وجود
زورق موج بلا دیده ی گردابم گرد
♤♤♤
✍علی معصومی
ZibaMatn.IR