احساس دودلی دارم
درحالیکه دستت را گرفته و به سمت سکوی رقص هدایتت می کنم
وقتی موسیقی پایان می یابد
چیزی در چشمانت
پرده ی سینما و تمام بدرود های غمناک آن را یادآوری می کند
نمی خواهم دوباره برقصم
پاهای گنهکار ریتمی ندارند
گرچه وانمود کردن آسان است
می دانم که تو احمق نیستی
باید به چیزی بهتر از گول زدن یک دوست و از دست دادن شانسی که به من داده شده بود فکر می کردم
پس نمی خواهم دوباره برقصم
آن گونه که با تو رقصیدم
زمان هیچ گاه نمی تواندنجوای بی احساس دوست خوب را ترمیم کند
برای قلب و ذهن بی توجهی مهربانی است
راحتی ای در حقیقت وجود ندارد
درد تنها چیزی است که میخواهم
نمی خواهم دوباره برقصم
می دانم که تو احمق نیستی
باید به چیزی بهتر از گول زدن یک دوست
فکر کنم
پس نمی خواهم دوباره برقصم
آن گونه که با تو رقصیدم
حالا که تو رفته ای
حالا که تو رفته ای
حالا که تو رفته ای
کاری که من کردم خیلی بد بود
خیلی بد
که مجبور بودی (شدی) من را تنها بگذاری
لطفا بمان
🥀...NAZI...🥀
ZibaMatn.IR