دل را که ساده بود گنهکار کرده اند
این مردمان پست مرا خوار کرده اند
سر می کنم دقایق خود را ولی به درد
چون بر سرم به کینه غم آوار کرده اند
محزون و بی قرار و پر آشوب گشته ام
هر روزِ روشنم چو شب تار کرده اند
از هر طرف به جای تبسم به جان من
صد تیر غم نشانده و انکار کرده اند
چون تخته پاره ای که شناور به موجهاست
سرگشته ، بی قرار و گرفتار کرده اند
اشکم ز دیده جاری و پنهان نمی کنم
از اینکه دل شکسته و خونبار کرده اند
بیگانه یافتم همه را با شکوه عشق
عشاق را هماره سرِ دار کرده اند
بادصبا
ZibaMatn.IR