آمدهِ غم به زبان از غمت ای دوست ببین
همه جان پر ز فغان از غمت ای دوست ببین
گلِ صد برگ ز تن جامه به صد جان بِدَرَد
نیست شرحش به بیان از غمت ای دوست ببین
کاسه ی صبر ز دستِ دل و من تا که شکست
دیده شد اشک فِشان از غمت ای دوست ببین
گرچه از دُورِ زمان خسته ترینم اما
به ستوه آمدهِ جان از غمت ای دوست ببین
بر سرِ دارِ جفا تا که دلم را بردند
گشت دل ، ناله کنان از غمت ای دوست ببین
بر دلِ ساده ی تو چون دلِ من خندیدند
خنده شد دل نِگران از غمت ای دوست ببین
بِه که گویم که ندارم سَرِ سُودایِ دگر
شد بهارم چو خزان از غمت ای دوست ببین
بادصبا
ZibaMatn.IR