جانم به لب شد.. دیگر نمی خواهی نمی آیی بگو جانم به لب شد گر خاطری خواهی نمی خواهی بگو جان به لب شد آتش زدی بر سینه هر روز انتظاری چشمی به راه و سینه ای دل بی قراری ای آشنا مهر تو را در سینه پنهان کردم نمی خواهی بگو جانم به لب شد
عکس نوشته جانم به لب شد دیگر نمی خو...
این متن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.