دلتنگ کوچه های بیقرار
و زنگ های فرار
از دیوار کوتاه بچگی می پرم
کفش هایم کو
می خواهم بدوم تا آن سر دنیا
زنگ تمام خانه ها را بزنم
و روی دیوار ها را نقاشی بکشم
..
اصلا می خواهم سوت بزنم
از درخت بالا بروم
و بادبادکت را از لابه لای شاخه ها نجات دهم
هنوز پشت پنجره ای
میخندی
دست تکان می دهی
صدای شکستن شیشه می آید
تو هزار تکه می شوی
و من هر روز دنبال تکه های تو تمام کودکی را می گردم
فقط اگر خورشید غروب نکند
تو را پیدا میکنم
دست در دستت
رد رودخانه را می گیرم
و آخر دنیا را به تو نشان می دهم
شهر آرزوهایمان
کاش فراموش نکرده باشی...
......
....فیروره سمیعی
ZibaMatn.IR