«لحظات وصال عاشقانه»
با مطلعی از خداوندگار سخن حضرت سعدی:
خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
لب تشنه ام به ذکرت شب و روز خون فشاند
بامید جرعه آبی و ز کوثرت سقایی
نرسد اگر شرابی ز خمارخانهٔ تو
نه من و نه صبح فردا که رساندم دوایی
بِکَشم جور بیابان که به عشق تو بُریدم
ز حریر و باغ و بستان، که توام کنی خدایی
همه شب فغان برآرم که هلا مرا نگاهی!
نگهم بخون غریق و سحر عاقبت نیایی
بوفای عهد ِاوّل نکشم ز درگهت سر
تو وفا بعاقبت کن که مرا کرم نمایی
چو دخیل بسته ام خود به در حریم کویت
مگرم تو رحمتی کز سر لطف مینمایی
نه من از غمت گسستم، نه به دیگری ببستم
دل پاکباز خود را، چو تو اصل ماجرایی
شب تار ِبی تو سرد و یخ و مرده و فسرده
تو بیا که آتشیّ و دل مرده را دمایی
تو ز جان من چه خواهی که دگر از آن نمانده
بدهم تتمه اش را اگرت کند دوایی
همه عمر بانگ رحمت ز مناره ها شنیدم
نکنی اگر ترحّم من و کفر و ناشنایی
رمقم ربود گریه، بنشسته در گِلابه
بجز از کفن از امشب نکنم به تن ردایی
خبری ز کهکشانم برسید، وه هم اکنون
بده مژده ای به مهراد و بده ورا ندایی
شب عاشقان بیدل که شبی دراز باشد
به جمیع لحظه هایش بودت ترا نوایی
عطش است وجه عشقم، غم و گریه وجه دیگر
اگرم تو زنده خواهی، ز بَرَم مکن جدایی
مهراد
دوشنبه 2021
ZibaMatn.IR