باز هم خواهم گفت
که از آوار ترین قرقره ی بی مادر
کَنَفِ درد ،چرا در وسط پیله ی ما تابیده
وچه بی رحمانه
تار و پود تنه ی شب گوها
در سکوتی ابدی مثلِ خدا خوابیده
باز هم خواهم گفت
که دراعماق رَجِ گندمزار
دست هاشور هبوط
روی هر ساقه ای از سنبلکان
سیب کرموی دوسر زاییده
وای از بخت بد دندانها
لثه ی تا شریان شیری رنگ
درد نشخوار گَلو با مسواک
مثل آبِ نمک و زخم نهنگ
سند هرزه نبود افقی در گذر پیچستان
لای دندانه ی چرخ سرطان مزّه ی پایان داده
وچه نامردانه
ته آمار غزل های لواشک محور
ناخدای وطن فن بیان جان داده
بازهم خواهم گفت
که چرا فال نمور یقه ی فنجان ها
یازده سجده ی کنعان زده برپا کرده
و برای سَرِ آفت زده ی پوتیفار
هِرَمِ هُرمِ قفس جا کرده
احسن الحال کجاست؟
روی تقویم نما هایی که
همه اش پاییز است
چشم وا کن نفس باد گرفت
زخم هایی که از انسان شدنم سرریز است
باز هم خواهم گفت
.
.
.
.
.
.
.
شعر من ریخت به رویم وَ تنم را سوزاند
ZibaMatn.IR