دیر آمد و در گوش من افسانه...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
5 امتیاز از 1 رای

دیر آمد و
در گوش من
افسانه دلداگی خواند
از فکر من با نغمه ای
صد ناله شوریدگی راند

دیر آمد و
عاشق شدن چون
دانه چیدن بر من آموخت
کنج قفس را تا همیشه
پر کشیدن بر من آموخت

دیر آمد و
بر روی دستش
صفحه ای از یک رمان بود
افسانه یک زن ،زنی دور از مکان
دور از زمان بود

دیر امد و
در فصل برف پیری و
سردی قهوه
دنبال چای داغ داغ
صادره از لاهجان بود

دیر آمد و
دیر امد و دیر آمد و
دیر امد اما….
قلبم میان هر دو دستش
قرص و محکم در امان بود

مریم جوکار دلارام

ZibaMatn.IR
دلآرام
ارسال شده توسط