روشنی روزی و شب، نور دریا و زمین
هر ذرّه در رقص خواندن حقیقت دوّین است
یک پردهٔ راز هستی، حسرت هر عاشقان
در هر ذرّه، سر خوان را طالب دین است
دستانی که از سخن تو روشنّایی می یابند
ظلمت را در برابر نور تو درهم می شکنند
پرتوت در هر قطره آب، سوزان و پران است
گوهر در هر نقطه وجود نورانی شتافت
ای طلسم و اسرار عالم، سخنی بگوی
که هر پروانه در شمعی به سمتت پرواز است
در همهٔ آفاق و مکان ها، تو را جاوید می بینم
هیچ جایی جز در قلبم، محل و منزل تو نیست
بر بیشهٔ عشق، در سوزنی شدم و سوختم
تا آتش قلبم، آتش حقیقت را برافروخت
ای آفتابِ جمال واحد دلیران
بی سایه، مهابت تو در آسمان برازد
تو در درخششت زندگی می یابی و زندگی می دهی
و زندگی بی تو، مرگی است که در ظلمت آباد است
از سفری که بین المللی ها یافتی، بگوی
در همهٔ ماهیت ها، عبور خلایق است
هر جوانب دنیا را سرایت می کنی
که هر قدم، تکرار عظمت تو را نشان است
در جستجویت، عاشقان سفرهایی می کنند
که همه راه ها، راه تلاقی با وحدت اند
ای دانا و آگاه از همهٔ اسرار
بر زبان عشقت، سخنی از کتاب حقیقت بخوان
روز و شب در گردش امیدواری به تو است
که هر نفس، پیام هستی را در حجاب حقیقت نیاز است
هر ذرّه، درامی کوچک از بزرگی تو است
همچنان که هر نقطه، دریا نمایانندهٔ تو است
ای عید و شادی هستی، نام تو را خبر بدهم
که هر دل، با لبخندی در آغاز صبح به تو خندید
در ظلّ جلوه آفتاب، ظلالت همهٔ اشیا فاش است
اما تو، در ظلّ وجودت، همیشه بی اثر و بی حد است
ZibaMatn.IR