شعری بجان نشسته و اشکی به دیده ام
آهی ز دل رمیده و دردی کشیده ام
در مدح عاشقی تو شعری سروده ام
عالم اگر غزل بشود من قصیده ام
این تن فدای تربت پاکت شود کم است
از بوستان خیمه گلی سرخ چیده ام
جان را ز روی شیفتگی در طبق نهم
در سایه سار لطف شما آرمیده ام
خواندی مرا چنانکه به صحرا روان شدم
بر خیمه گاه موکب یاران رسیده ام
در آخرین عمود بکردم چو سجده ای
با گوش دل روایت عشقت شنیده ام
گرد و غبار راه زوارت تبرک است
باشدچو سرمه ای که به چشمم کشیده ام
زهرا سلحشور
ZibaMatn.IR