قسم به مردن روحت، به قتل احساست
به تکه تکه شدن های قلب حساست
قسم به آن زن شادی که قایمش کردی
به ترس فاحشگی از نگاه هر مردی
به هیس روی دهانت اگر چه فریادی
به افت و کم شدنت در سهام آزادی
به صیغه های موقت به فقر و ناچاری
به گریه هات پس از سکس های اجباری
به آرزوی قشنگت درون رخت عروس
به عقد زوری و حجله ی پیرمرد عبوس
به شرم دختری ات که پس از بکارت ریخت
به قطره قطره ی خونت که وقت عادت ریخت
به حس مردن و کوتاه کردن موهات
به دست خالی ات از قهر با النگوهات
به ترس لمس شدن در مکان تنگ و شلوغ
به آن برامدگی های بعد سن بلوغ
به آن خیانت مردت به گریه کنج اتاق
به حرف و تهمت مردم، به ترس بعد طلاق
به ترس گاز موتور توی کوچه های بلند
به تیکه های کثیفی که خورده ای یکبند
به زخم خوردنت از رسم های دیرینه
به هم کلام شدن با رفیقت آیینه
به این چراغ مسیرت که قرمزو زرد است
به اینکه حق تقدم همیشه با مرداست
به لحظه های پر از درد و خسته از تبعیض
به اضطراب و تپش از نگاه مردی هیز
به احترام سکوتت که از رضایت نیست
به اینکه راه فراری جلوی پایت نیست
به جمله ی پسرم مادرت سر زارفت
تورا برای من آورد و بعد اما رفت
به حس خاری و تحقیر حین تکریمت
به حذف عکس تو از آگهی ترحیمت
قسم به درد،نمادی در این وطن هستی
تو قهرمان رمانی به نام زن هستی
درون خانه به اجبار مردم کودن
چقدر حبس کشیدی به جرم زن بودن
چه حرف ها که شنیدی و درد هادیدی
فقط برای همین که پسر نزاییدی
چقدر درد کشیدی و هی کم آوُردی
تو زخم داشتی و ایستاده می مردی
به جز اتاق خودت هیچ جا قدم نزدی
دلت پر از غم و اندوه بود دم نزدی
به زور باورمان کنج خانه پیر شدی
مرا ببخش که از این زمانه سیر شدی
میان بازی امروز اگرچه می سوزی
بخند و شک نکن آخر تویی که پیروزی
هوار کن گله ات را از انچه می بینی
هنوز هم تو فروغی هنوز پروینی
غمت مباد و به نامردی زمانه بخند
به زن ستیز جماعت فقط زنانه بخند
فقط بخند که از گریه دست بردارم
بخند معنی جمله ی دوستت دارم
قسم به درد نمادی در این وطن هستی
تو قهرمان رمانی به نام زن هستی
علی قائدی
ZibaMatn.IR