بسمه تعالی
اهلِ دل را عشق ، روزی میکند بیمارِ خود
دل که شد بیمار ، آسان می کند انکارِ خود
پیشِ چشمِ آینه ، هر کس خود آرایی کند
مثلِ گل غلطد به خون از سرخیِ دستار خود
در قمارِ زندگی ، لب را به آبِ تیغ شست
آن که چون منصور افشا کرد از اسرارِ خود
شرم کن از غنچه ی خاموش با چندین زبان
تا نباشی مثلِ بلبل ، عاشقِ گفتار خود
روزگارِ برقِ فرصت را غنمیت بر شمار
نگذران در خوابِ غفلت ، دولتِ بیدار خود
در گشادِ کارِ خویش از آسمان همّت نخواه
آسمان سرگشته تر از ماست پایِ کار خود
حُسنِ عالم سوز ، از مشّاطه باشد بی نیاز
گرم دارد گوهر از تابندگی ، بازارِ خود
گاهی از آوارِ خود در خویش مدفون می شوم
گاه ، می رویم دوباره از دلِ آوارِ خود
زندگی ، بیهوده بودن در رکابِ مرگ نیست
گردشِ آغاز و انجام ست با پرگارِ خود
ZibaMatn.IR