حضرت یار! اجازه ست دچارت بشوم؟ دوست دارم همه ی دار و ندارت بشوم بعد تنهاییِ یک عمر زمستانِ سیاه رویش عشق شوم،فصل بهارت بشوم حضرت جاذبه! مجذوب حیائت شده ام تو چه کردی که چنین محو وقارت بشوم؟ وارث دلبری از لیلی و شیرین شده ای به فدای خودت...
آس دل روی خشت باید نامید خوشبختی سرنوشت باید نامید ای وسوسه ی دو سیب با طعم عسل! آغوش تو را بهشت باید نامید