جمعه , ۱۶ آذر ۱۴۰۳
تعویض تنگ ماهیان چیزیست مانند نقل مکان از محبسی به محبسی دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
یافت پایان شعر من هرچند، امّا تا اَبَدبا دلم پایان ندارد گفتگوی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
می شود پَسکوچه ی پاییز از آواز پُرمی زند پَر تا نسیمی از گلوی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
در نگاهم چشمه ی خورشید دارم، سالهاستپر شده از آفتابِ من ،سبوی پنجره رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
انگار نهاده ست کسی حلقه به حلقهدر مویِ شکن در شکنت دایره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
تقویِم دلم باز ورق خورده و بایدبا دیدنِ تو زنده کُنم خاطره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
باید که شکل بگیریدر بُعد دیگری از درخت در شعری که آفتابیست.مریم گمار...
ای کوه سر به زیر!اکتفا مکنبه بهانه ی کوچک فواره یا عصب های بلند رود! مریم گمار۱۴۰۳/۴/۳۰...
تا می کنم هر بار چشمت را مرور، انگارگل می کند روی لبانم، مطلبی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
تا کِی به آتش می کشانی دفترت را؟ گلبرگهای کوچه باغِ باورت رارضاحدادیان...
این باررها کن بادبادک را در باد!تا نامم تکثیر شود در انگشتانِ درختو پیاده روهای شکستهبر نقطه های رنگی باغمریم گمار...
با اوّلین جرعه دلِ من پَر زد ، انگارپُر می کُند از آسمان پیمانه اش رارضاحدادیان...
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده استآجر آجر از دلم آوار باقی مانده استبی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استحلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَرشعله شعله شمع را انکار باقی مانده استحتم دارم بی تو آغوشِ خیابان را فقطرفت و آمدهای بالاجبار باقی مانده استماه خوابیده ست،امّا اُبرِ چشم آلودِ منپشت پلک پنجره، بیدار باقی مانده است.رضاحدادیان...
ماه خوابیده ست،امّا اُبرِ چشم آلودِ منپشت پلک پنجره، بیدار باقی مانده است. رضاحدادیان...
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده استآجر آجر از دلم آوار باقی مانده استرضاحدادیان...
هو هو کنان، زمین و زمان رقص می کنندتا می رسد صدایِ دَف اَز خانقاهِ باد.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
یک شیشه اشک ناب برایت می آوردافتد اگر به میکده ی اَبر، راهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
در شعرِ من قلمرو او جا نمیشودبی انتهاست سلطنتِ پادشاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
از بس که سر کشیده جنونِ همیشه رادیگر نمانده است ، سری در کلاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
در قحطی امید، شده سالهای سالآغوشِ مهربانِ درختان، پناهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
راه گریز نیست مرا از منی که هستخیمه زده ست دور و برمن، سپاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
دائم پراست از چمدان، ایستگاهِ بادانگار خانه کرده سفر، در نگاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
بی شک هزار آینه در من شکسته شدتا تکّه تکّه منظره ها را بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
از من عبور کرد خیابان، غزل غزلتا التهابِ پنجره ها را بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
عبور، اخرِ سر اتّفاق می افتدبه هر بهانه ، سفر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
لب تشنه ماندم،قطره ای هرگز گداییاز اَبرهای نانجیب امّا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
وقتی که دیدم محرمی دور وبرم نیستبا هیچ کس جز آینه نجوا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
مانند گیسویی به دست باد، هرگزنقشی به جز آشفتگی ایفا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
...دفترم دریا شد امّا با عبورِ موج هادست خطِ کشتیِ بی بادبانم پاک شد...رضاحدادیان...
اقرار می کنم که فراز و فرود منچیزی شبیه بازی الاکلنگ بودرضاحدادیان...
روزی اگر پَر زد ،بدون هیچ تردیدیباچشم گریان می زنم پرپر به دنبالش.رضاحدادیان...
آموزگار مکتب عشق است و صد معنیداده الفبای جهان را نقطه ی خالشرضاحدادیان...
هرکس که لیلایی ندارد، وای بر حالشچشمان او بیدار، اما خفته اقبالشرضاحدادیان...
اگر چه دریا دریا گریستم، اماشده ست تشنگی شوره زار، حاصل من رضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
گُلِ خورشید پژمرده ست،می دانی؟...نمی دانیدلِ آیینه آزرده ست،می دانی؟... نمی دانیشب است و کوچه ی آه و غرورِ آسمانی که--شبیه من،زمین خورده ست،می دانی؟...نمی دانیوَ گوش کاج ها بی تو پُراز فریادِ تاریکِ--کلاغانِ سیه چُرده ست،می دانی؟...نمی دانیعجب جشن قشنگی!میز آماده ست،امّاحیف--کسی سهم مرا خورده ست،می دانی؟... نمی دانیشده خالی گلوی شعرم از آوازهای مستقناری درقفس مرده ست،می دانی؟...نمی دانیگُلی لبریز افسون،بی خیال گریه ...
بادتا می رسد به گیسوان تودر دام می افتد.رضاحدادیان...
مجال نوشتن نیستتکه های الفبا گم باید باز کنم پنجره رابا رفتار باد فریاد بزنممریم گمار...
بیرون می زنم از اندام خاک و تونل شب را پس میزنماگر چه، آفتاب دیروز نمیشوممریم گمار۱۴۰۲/۲/۲۸...
ایستاده بودی به حرفونمیدانستی چپ به راست کلماتتبر زوایای من روییدهمریم گمار...
عُبور، آخرِ سر اِتفاق می افتدبه هر بهانه سفر اِتفاق می افتددرخت باش و بمان روی ریشه های خودت!قبول کن که ثَمر اتفاق می افتد!کنار پنجره ی شب نشسته ای بی تابصبور باش !سحر اتفاق می افتدتُویی که زندگیَت مثل قهوه ی قَجریست !دوباره شهد و شکر اتفاق می افتداگر چه باغ تو غرق انار خواهد شدولی به خُونِ جِگر اتفاق می افتد.رضا حدادیان...
از دست رفتدیر جنبیدی عزیز من قرار از دست رفتفرصت سرمستی و بوس و کنار از دست زخم کاری را مداوا سرسری کردن چه سودنوشداروی نیاوردی و کار از دست رفت بعد عمری جانفشانی ها به پای دوستاندر کمال نارفیقی ها قمار از دست رفت آن که فریاد انالعاشق کشید ای مهربان پیش چشم شاپرک ها روی دار از دست رفت ظاهرا باید به سرمای زمستان خو کنیمبی خبر ماندیم و فصل نوبهار از دست رفت باغبان را خشکسالی ها به تنگ آورد و گفتباغ های جلگه سیب و ا...