پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
انقدر زیباست که حتی گل های زیبا هم پیشش هیچ اند باید با دقت انتخاب کنممبادا باز خوشش نیاید زیباترین گل را از گل فروشی شهر میخرمبا اشتیاق به خانه میرومدر میزنم -کیهمنم نفس جان درو باز کننفس جان درو باز کن منماو سالهاست ک دیگر در این خانه نیستاو اکنون با یار خود در مزرعه ای زیبا گل میکارداو رفته و من باز با خیالاتم برایش زیباترین گل شهر را خریدمنمیتوانم درک کنم ک چرا کسی ک گل دوست نداشتحالا گل میکاردشاید برای اینکه ب هم...
به آینه نگاه میکنم دیگر برای تو جوان نیستمصورتم و موهای زشتو بهم ریخته املایق ت نیستدیگر برای ت زیبا نیستممن در تنهایی خود غرق توامآنقدر به تو فکر کرده امکه دیگر نمیدانم تو هستی یا رفته ای...ابوذر جمشیدی...
به آسمان نگاه میکنمت کدامین ستاره را دوست داریشاید چشمان تو خیره به آن باشدو چشمان پر نور تورا در ستاره ای دیدمچقدر دیدن چشمای تو زیباستدر میان انبوه ستاره های کم نور....ابوذر جمشیدی...
گوشی ام ک زنگ میخورد احساس میکنم تو ایجواب میدهم صدای دختر نازکی است ک میگوید سلامبرق شوق در چشمانم حلقه میزندجواب میدهم و او صحبت میکند بازهم تو نیستی میل سخن ندارم دیگر ن با آن که پشت گوشیست و ن با هیچکس دیگرمیخواهم باز ب تو فکر کنم ک تو کجاییچرا باز نمیگردی دیگر .. ..ابوذر جمشیدی...
اگر میتوانستم باز باتو باشمهمه ی ثانیه های عمرم را نگاهت میکردم بی آنکه پلک بزنم یا حتی نفس بکشمفقط نگاهت میکردم غرق چشمان قهوه ای رنگت میشدممژهای چشمانت انگار برگ های درخت ارغوان دستانت ساقه ی درخت برباد رفتهو لب هایت ک لب های من را نشانه رفته نفس جانچرا خدا تورا انقدر زیبا آفریدهتو چرا انقدر به دلم میشینی-ابوذربله مادر تو اتاقمچقدر تصور داشتنت زیباستکاش مادرم صدایم نمیکرد و در رویای باتو بودن میماندمحتی تصور باتو ب...