چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
-متنفرم از روزهایی که خودم هم نمی دانم دردم چیست.........
خواهم ز خدای خویش، کنجی که در آنمن باشم و آن کسی که من میخواهم...
به تو فکر می کنم!مثل خدا به کافر خویش......
در نبودت خوب خیاطی شدم ........صبح تا شب ، چشم می دوزم به در ............
ماییم و سینهای که بُوَد آشیانِ آهماییم و دیدهای که بُوَد آشنای اشک......
میروم و نمیرود از سرِ من هوایِ توداده فلک سزایِ منتا چه بُود سزایِ تو ؟!...
وادی عشق بسی دور و دراز استولیطی شودجاده ی صد سالهبه آهی گاهی .....
میخواهم با توبرقصَمنگفتیخیالَت رقص میداند؟...
گاهی آدمی دلشفقط یک دوستت دارم میخواهد که نَمیرد ...!...
جانا، ز عشق رویت جانم رسید بر لبتا کی ز آرزویت بیچاره زار باشد؟...
-آخرین برگ سفرنامه باراناین است ؛که زمین چرکین است…...
عطرِ تو دارد این هواسر به هوا ترینمنم ......
ای عشق ای عشق!رنگ آشنایتپیدا نیست......
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد ......
و عمق عشقهیچ وقت فهمیده نمی شودمگر در زمان فراق...
چه باید کردوقتی سرنوشتخیلی پُر زور تَراز منو امثال من است ...!!...
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تراور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم ترا...
آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی...قصه این است چه اندازه کبوتر باشی...
یکى بیاید و نسلِ ما را تکان دهد...ما نسلِ دوست داشتنهاى ته نشین شده ایم...
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهرهیچ کس، هیچ کس اینجابه تو مانند نشد...
یک زن هرگز نمی رود ...تنها از آنچه که هست دست می کشد…!...
به شانه های غمم تکیه کن میان اشک.که گریه می فهمد ؛مردهای تنها را...
گیرم که نهان برکشم این آه جگر سوزبا اشک تو ای دیده ی غماز چه سازم...
کجا بجز کنار من به عشقانقدر نزدیکی ؟...
حرفها را به کوه میگفتم ... از موم نرمتر میشد...
باید رفت !و این لغت رفتنچقدر سخت است......
نه نام کس به زبانم، نه در دلم هوسیز زندگیم همین بس که می کشم نفسی ...
پاییز بی تو قشنگ نیستوقتی مهرت نباشد که مرا گرم کنداین مهر فقطمرا می لرزاند !...
بیا که هر دو به نوعىبه شانه محتاجیمدوباره موى تو وحال منپریشان است......
-یک زن ؛هرگر نمی رود ...تنها از آنچه که هست ،دست می کشد…!...
ﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﻫﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺵﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ، ﺩﻟﻢ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ!...
مستم و دانم که هستم من ای همه هستی ز توآیا تو هم هستی؟...
-کسی چه میداند ! شاید این دنیا ؛جهنم یک سیاره ی دیگر است…...
دزد اگر شب گرم یغما کردن استدزدى حکامروز روشن است ......
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست ..!در و دیوار گواهی بدهدکاری هست ......
هر کسی به اندازهضربه هایی که خورده،تنهاییشو محکم تر بغل کرده......
باران باشدتو باشییک خیابان بی انتها باشد به دنیا می گویمخداحافظ!...
از گلی که نچیده امعطری به سرانگشتم نیستخاری در دل است....
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺒﯿﻨﺪ ......
-وقتی من بمیرم ؛آیا دنیا هم با مناندکی خواهد مرد…!...
من به چشمان خیال انگیزت معتادمو در این راه تباهعاقبت هستی خود را..!...
بخندخنده های توترکیدن شاهوار کوهستان های انار است….....
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هستیا شب و روز بجز فکر توام کاری هست...
بریده غصه ی دل کندنت امانِ مرا ،،،...
پس از من،کسی اگر تو را ببوسدبر لبانتتاکستانی خواهد یافتکه من کاشته ام!نزار_قبانی...
با صراط المستقیم چشم تو مرتد شدمقبله ام تغییر کرد و جمعه ام یکشنبه شد...
عشق معراجی ستسوی بام سُلطان جَمالاز رُخ عاشق فرو خوان قصه معراج را......
می توان سوختاگر امر بفرماید عشق..........
دل زنده میشودبه امید وفای یارجان رقص میکندبه سماع کلام دوست...
عشقآموخت مَراشکل دگر خندیدن......