پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یک دست کم بودمیان شلوغیِ شبدست هایی دیگر در آوردبرای اجازه از چشم های خدابرای آنکه اشاره کند به تخته سیاهِ آسمانبه رنگین کمانی که رنگش مثل گچ سفیدبه ابری که پاک می کند حروفِ آفتاب رابه قرصِ ماهی که پنهانی می جودویرگول ویرگول ویرگول والیوم و به کبوتری غریبکه نوشته می شودخوانده نمی شود«آرمان پرناک»...
در گلویمهزار کبوترِ تیرخوردههزار کبوتر بی پرهوای پر کشیدن دارند«آرمان پرناک»...
با لک لک ها کل کل نکن، کبوتر !چه می فهمند آغوشِ باز تو،یک چشم طلوع ویک چشم غروب تودورانِ پروازِ کبوتر و باز رسیدهآغاز کن!پرواز، با باز و کبوترهاست «آرمان پرناک»...
دردا !! که سوژه های جهّنم، تردردا !! که شاخه شاخه کبوتر، پر...«آرمان پرناک»...
پلک هایم /دمادم /روی مین ها پا می گذارند /در گلویم /هزار کبوترِ تیرخورده /هزار کبوتر بی پر /هوای پرکشیدن دارند...آرمان پرناک...
جلاد گفت:حق انتخاب دارییا طناب داریا سرخی خنجر ،کبوتر آزادی همبه جای بردن زیتونبهتر نیستکنج خانه باشد ؟...
«هبوط»در خلوت شب،سرمست، مدهوش،مهمان خیالات خود بودم،بوی شب بو فضای خانه را پر کرده بود.صدایی آشنای جان،از حیات خانه می رسد به گوش!مرا سوی خود کشاند.پایم به گلدانی می خورد،گلدان تلوتلویی خورد،آسمان به گرد او می چرخد،یا که او به گرد آسمان،می افتد،مانند من از لاهوت.گلدان می شکند،من نیز در خود می شکنم،همراه گلدان.شمعدانی ساکن در آن،اکنون مانند من آواره شده.دیگر از زیبایی شمعدانی،از شادی کفشدوزک،چیزی نمانده جز...
بر آستانِ عشق می پَری،بر مناره ی دل می نشینی نرم اما ای کبوتر !- تو را به حرمتِ عشق- آلوده ام نکن با فَضله هایِ غم....
در انتظاری شیرینشوق وصالتهمچون کبوتری از بام قلبم پر کشیدای کاش انتظارمانپایان خوشی داشتتا به دور از هیاهوی فراقلذت آغوش رابه دست هایمان هدیه می دادیممجید رفیع زاد...
عاشق کبوتر بود. می گفت پرنده ای وفادارتر از کبوتر نیست. رهایش که می کنی هرجا برود، خیالت راحت است که برمی گردد. فقط دو روز حواسش پرت شد، فقط دو روز فراموششان کرد. همه شان رفتند، همه شان گم شدند. او دانه می ریخت، اما دیگر دیر بود! هیچ کدام شان برنگشتند. مشکل اینجاست. ما یادمان رفته هیچ تعهدی یک طرفه نیست. وفادارترین کبوتر هم برای ماندنش دانه می خواهد، توجه می خواهد، عشق می خواهد. هیچ کبوتری ناچار به ماندن نیست. هیچ کبوتری …...
گرچه در شب غوطه ور هستیم و تاریکی دراز ما کبوترها به امید سحرگه زنده ایم...
پروازِ پرستوها زیباست!اما،،،دلم، پیش کبوتری است؛که روی دیوار کِز کرده بود! لیلا طیبی (رها)...
زیر چتر آرزویم در خیابانی که نیستبا خیالت بال می گیرم کبوتر می شوم...
کفتر نامه بر و پا پَر و چاهی آمد ...وعده دادم به دلم اینکه تو خواهی آمدوعده دادم که به مهمانی من می آیی ...گرچه خوابت به سرم سرزده گاهی آمد..بهزاد غدیری...
ضریح آینه و آباشکی بروی گونه خیسش چکید و رفتنجوا نمود و از دلش آهی کشید و رفتدر ازدحام ساحت محبوب شهر عشقبا خاک راه حضرت جانان خزید و رفتبی آنکه چشم دل بسپارد به غیر دوستحتی کبوتری به نگاهش ندید و رفتبا عطر و بوی زمزمه ی دل وضو گرفتشهدی به حول و ولایش چشید و رفتگرد ضریح آینه و آب و آفتاببا پای دل به عشق و ارادت چمید و رفتوقتی که داد بار غمش را به دوش بادحتی سبک تر از پر کاهی پرید و رفت...
یا کنج قفس یا مرگ این بخت کبوتر هاستدنیا پل باریکی بین بد و بدترهاستای بر پدرت دنیا آن باغ جوانم کودریاچه ی آرامم کوه هیجانم کوبر آینه ی خانه جای کف دستم نیستآن پنجره ای را که با توپ شکستم نیستپشتم به پدر گرم و دنیا خود مادر بودتنها خطر ممکن اطراف سماور بود...
هر زمان می بینمت از قبل بهتر می شومفکر کن با هر نگاهت شعری از بر می شومسنگم و با رود می غلطم به شور دیدنتهرکجا باشی به سمت تو شناور می شومآشنایم با زبان سنگ و باران و علفشانه هایت را که می بارم سبک تر می شومبا ترک های کویر ای عشق! کاری کرده ایمحو پایان غم انگیز کِلیِدَر می شومخاطراتم را اگرچه باد با خود می بردپای هر افتادنی تسلیم آذر می شومکاش! هرگز رفتنی در کار عاشق ها نبوداز صدای پای آدم ها مکدر می شومای قرار...
«روی قبرم بنویسید» کبوتر شد و رفتزیر باران غزلی خواند، دلش تَر شد و رفتچه تفاوت که چه خورده است؟ غم دل یا سمآنقَدَر غرق جنون بود که پرپر شد و رفتروز میلاد: همان روز که عاشق شده بودمرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفتاو کسی بود که از غرق شدن می ترسیدعاقبت روی تن ابر شناور شد و رفتهر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرددختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفتشایسته ابراهیمی...
صفحه تلویزیوناخبار جنگ های جهان رابرفکی نشان می دهدبه پشت بام می رومدو کبوتر روی آنتن عشق بازی می کننددنیا از پشت بام کوچک ما آغاز می شود...
کبوتر می گفت:عاشق آسمان است!اما همیشهروی گنبد تو می نشست...آسمانی تر از شما مگر پیدا می شود؟سلام آسمان هشتمامام رضا جان...
در آوردن خرگوش یا کبوتراز کلاه یک شعبده بازوقتی تو از لای موهایتبهار را بیرون می آوری !...
بیهوده به پرواز میندیش کبوتربیرون قفس ریخته پر های زیادی...
روز یا شب؟ –نه، ای دوست، غروبی ابدیستبا عبور دو کبوتر در بادچون دو تابوت سپیدو صداهائی، از دور، از آن دشت غریب،بی ثبات و سرگردان همچون حرکت باد –سخنی باید گفتسخنی باید گفت......
هر صبح کلاغی روی آب پر می نشیندمنقارش را شانه می زندو از باتلاق بزرگ خبر می آورد در من اما ،هر صبح کبوتری می میرد...
شب هنگام به کنارم بیاتا گیسو بافته های شعرت رابا لبهایم بگشایم!آنگاه بگذار در کهکشان چشمانتبا ساز نوازشکبوتر قصه ی رویای ذهنم رابه خانه سپید دستهایت برسانم!و نوازش دستهایم بر گیسوان شعرهایتآرامشی را هدیه خواهد آوردکه در آرزویش بودمدر زیر سیاهی بالهایکلاغ های سیاه و سپید!...
دوستت دارم ...و هراسانم دقایقی بگذرندکه بر حریر دستانت دست نکشمو چون کبوتری بر گنبدت ننشینمو در مهتاب شناور نشومسخنت شعر استخاموشیت شعرو عشقت آذرخشی میان رگهایمچونان سرنوشت ......
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشینداز گوشه بامی که پریدیم، پریدیم...
تو آخرین سرزمینی باقی مانده در جغرافیای آزادی تو آخرین وطنی هستی که از ترس و گرسنگی ایمنم میکند. تو واپسین خوشه و واپسین ماه واپسین کبوتر واپسین ابر. تو واپسین شکوفهای هستی که بوییده ام و واپسین کتابی که خواندهام آخرین واژ...
آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی….قصه این است چه اندازه کبوتر باشیمروز نیرویی هوایی مبارک...
اصلا تمام نامه ی اعمال ما درستشرط قبول،رویت مهر ولای توستمانند فرشهای حرم صحن قلب راباید زهرچه غیر شما خوب خوب شستآقا! به لطف حضرت زهرا نوشته استما را به پای حضرتتان دستی از نخستدارم کبوترانه به سمت تو می پرمیاری اگر کنند مرا بالهای سستباید تو را به جان جوادت قسم دهدیعنی که هشت زائرتان پیش نه گروست...
به نام عشق که زیباترین سرآغاز استهنوز شیشه عطر غزل درش باز استجهان تمام شد و ماهپارههای زمینهنوز هم که هنوز است کارشان ناز استهزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفتکه عشق حادثه ای خانمان بر انداز استپدر نگفت چه رازی است این که تنها عشقکلید این دل ناکوک ناخوش آواز استبه بام شاه و گدا مثل ابر میباردچقدر عشق شریف است و دست و دل باز استبگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشقچرا که سنگ صبور است و محرم راز...
نگاهش کنیدگریلای گیسو بار منگره از قطار گلوله گشاده است.نیمی ماه و نیمی مادرگهواره بان باران و گل سرخ است هنوزاین خط شیر کواین هم نشان شوانمنقباله ی کردستان را در مجضر انار و کبوتر و زیتونامضا کرده ام!...
دهانت لبخندابروانت لبخندانحناهایت لبخندو دست هایت که مثل بال های سفید کبوتروا می شوند و بر هم می افتند لبخند می زنند...
عقربه های ساعت رو به جلو میروند!برای کبوتر ها دانه میریزم میخورند و بعد هم میروند!شیر آب را باز میکنمآب هم در حال رفتن است!اصلا چرا راه دور بروم؟!جسمم دارد روز به روز پیر تر میشود!بی معرفت میخواهد زودتر بمیرد و او هم مثل بقیه ی چیز ها برود!تو هم از وقتی که رفتی دورتر و دورتر میشوی!انگار این دنیا را ساخته اند که همه از هم دور شوند!!...
اشتباه تو تنها به دام انداختن کبوتر نبود !تو گندم را بی اعتبار کردی …...
کبوتر با کبوتر چیپس با ماستدروغ میگه طرف خوشکل تر از راستتو این دنیای مرموز مجازیکه نه پیداست کی دزده کی قاضیکه اقدس توش شده ریتا و مهسابطول خانم شده مهناز و طنازکامنت و لایک و پست و چسب بینیتو هر برنامه مجبوری ببینیطرف داره نخ قالی میریسهکامنت داده ی هفته س انگلیسهطرف بیش از یه سال یار با ماستمیگفت سولماز اسمش شکل پریاستپریشب تازه فهمیدیم عاقاستکبوتر با کبوتر چیپس با ماست...
هر چه زیبایی و خوبی که دلم تشنه اوستمثل گل ، صحبت دوستمثل پرواز کبوترمی و موسیقی و مهتاب و کتابکوه ، دریا ، جنگل ، یاس ، سحراین همه یک سو ، یک سوی دگرچهره همچو گل تازه تودوست دارم همه عالم را لیکهیچ کس را نه به اندازه ی تو...
آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی...قصه این است چه اندازه کبوتر باشی...