شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
اسید خاطرات ، تمام حال خوبمان را از بین برد...حالا دارد روحمان را میخورد! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
خیلی وقت بود ؛ که حال و هوای روز هایش خاکستری بود .تمام عواطف و احساساتش را درست در میان جیغ و فریاد های سوختم سوختمش در آخرین روز زندگی اش جا گذاشت .حال قدم زدن در خیابان امری دردناک بود همان جایی که در مقابل نگاه های ترحم آمیز مردم سرش را پایین می انداخت ، اما چیزی که آزارش می داد برق رضایت در چشمان دختران هم سن و سالش بود ، زمزمه های مسخره شان روحش را تکه تکه می کردند «دیگر زیبا نیست ، صورتش در اسید سوخت ، جوانیش به باد رفت »کاش می توانس...
یه روزی تموم اشکام !!رو قلبت اسید میشه........
من بعد از قریب به چهل سال بودن در دنیا از امروز براى خودم یک عمر عزاى خصوصى اعلام میکنم. من به خاطر از دست دادن بهترین جوانان وطن در هشت سال دفاع مقدس، من به خاطر بانه و سردشت،من به خاطر زلزله رودبار و منجیل، من به خاطر تمام مسافران ایرباس، من به خاطر مهاجرت متخصصان کشورم، من به خاطر زلزله بم، من به خاطر هرجان عزیزى که به دلیل تحریم ها از دست رفت و هر پدرى که در این سرزمین زرخیز شرمسار خانواده اش شد ، من به خاطر غواصان دست بسته، من به خاطر حاجیان...