پر است ساک من از خرده ریزهای عزیز پر است خاطرم از خاطرات یار و دیار
کیستی که من اینگونه بهاعتماد نامِ خود را با تو میگویم کلیدِ خانهام را در دستت میگذارم نانِ شادیهایم را با تو قسمت میکنم به کنارت مینشینم و بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب میروم؟ کیستی که من اینگونه به جد در دیارِ رویاهای خویش با تو...
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار مهربانی کِی سرآمد شهریاران را چه شد ؟