شعر دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر دلتنگی
گرچه ما را برده ای از یاد یادت می کنم
در سکوت سینه با فریاد یادت می کنم
بعد تو این خانه دیگر رنگ خوشبختی ندید
ای همیشه خانه ات آباد یادت می کنم
ردی از ما نیست دیگر دانم اندر خاطرت
سرخوش از آنم که پر تعداد یادت می...
پلک وا کن تا ببینی من گرفتار توام،
آنچنان کز سر شب تا به سحر پلک نزاشتم بر هم.
ابر آمد، خیمه زد بر چشمِ خسته در غروب
گریه برگِ نارسی شد در نسیمِ بیهروب
باد، خواب پنجره را با خودش تا دشت برد
مانده در دیوارها تصویرهایی بیسکوب
کوچه خالی بود و پای رفتنم در شکّ رفت
دل میانِ خاطراتی مانده از دیروز، چوب
دست بر دل، چشم...
سکوت چشمها
گاهی حقائق؛ مهری محکم بر دهانمان میکوبند
که سخن از میان هزاران کلمات
فقط چشم را ، فقط چشم را
برای اعتراف انتخاب میکند
چشمی که چشمهای پر از آبهای شورِ دل تنگش را
بر تپههای بی سر و ته رخسار میفرستد
تا گذری از پهنای لبهایت کند...
هجوم می آورد دلتنگیها درشب
میمکد عصاره وجودم را
می رباید خواب را ازچشمانم
تورا می بینم
و کارگردان سناریوی با تو بودن میشوم
"بارانی از عشق"
در هوای دلتنگی،
عشق تو بارانیست که میبارد،
و من، خاکی تشنه که هر قطره را
با اشتیاق در آغوش میگیرم...
"همه کس من"
دلم از نبودنت خزان شده،
بیتو لحظههایم رنگ غروب گرفته،
گویی که آسمان، بیماه مانده
و شبهای من در حسرت نورت، گم شدهاند.
همه کس من،
هوای نگاهت را کم دارم،
صدایت، آن موسیقی آرام جانم،
در گوش دلتنگیهایم خاموش شده.
کاش میشد،
در باد نامت را...
خدا حافظ ،
ای که رفته ای !
ولی نرفته ای
از دلم برون...
از تو می نویسم
تویی که نمی دانم کجای این جهان هستی
نزدیکی یا دور
آیا اصلا هستی ؟!
یا تنها در خیال من حضور داری ؟!
نمی دانم
اما از تو می نویسم تا برسد به گوش باد
و زمزمه ی قاصدکها و چکاوک ها
چهل کلاغ شود
شاید...
بهار آمده است اما
دلم بی تو
هنوز پاییزی است
و واژگانِ شعرم
دلتنگ و بی قرار اند
دلتنگ و بی حوصله
ای کاش
با طلوعِ خورشید
و به همراهِ لبخندِ بابونه ها و رقصِ قاصدکها
نسیمِ بهاری
خبرِ آمدنت را برایم می آورد.
شعرهایم بوی دلتنگی گرفتند،
گیسوانم در باد ،
و خود شانه به شانه نسیم،
نه دلسرد از زمانه ی پر درد و آه م، ونه آنچنان دلخوش،
در این زمانه سرد و دلگیر که بال پروانه ها را میبندند،
و من محکومم به شکستن شاخه ها ومجبور به شنیدن صدای...
دلم تنها
زیبایی جان گفتنت را
هر طلوع صبح می خواهد
که تا صدایت می زند
بگویی جان !!!
دوستت دارم عزیزا !
خــاکِ رهِ تــو ، به آسمـــان میارزد
یک ذرهیِ تو ، به صد جهان میارزد
دیروز شنیدم از صبا ، وصفت را ...
میگفت لبت ، به نقدِ جان می ارزد
دلم،
خواب دیده،
تو را،
هر زمان؛
بیا؛
باورم را،
به رویا رسان!
دلتنگ توام جانا هر دم که روم جایی
با خود به سفر بردم یاد تو و تنهایی
مگر دلتنگی چند کلمه است؟
که آسمان را برهنه می کند
و روی کاغذ می بارد
باور کن که پشت پای تو این باغ
سیب خُشکید...
بی تو با تک تک این ثانیه ها درگیرم
خبرت را همه از آینه ها می گیرم
به آغوش خودم یک تو بدهکارم، همین و بس.
چه حسرت های پنهانی
میان سینه دارم از تو ای دوست.
بیا
تا دلتنگی ام را ،
ورق بزنی،
صفحه ی دل را ، خاک گرفته است...
کلمه...
کلمه...
کلمه...
گاهی شعر نمی آید
بگذار سیر ببینمت...