بردار و دلیرانه بکش تیغ بر این تن
تا جان منی جان چه نیاز است در این تن
ایمان جلیلی......
شب شد و کسی را به دلم وعده ندادم
معشوق خیالم! دل من سخت پسند است
ایمان جلیلی......
صبح آمده با من به تماشا بنشیند
آن لحظهٔ زیبا که تو پلکی بگشایی
ایمان جلیلی......
پرهیز نکن از دل تنگم که ندارم
جز یاد تو و یاد تو و یاد تو در آن
ایمان جلیلی...
ای کاش زمان را به زمین دوخته بودند
امروز دلم تنگ تر از روز گذشته ست...
جلی ایمان لی......
یک لحظه فقط فرصت بوسیدن او شد
فریاد ز گلدسته برآمد که اذان ست...
ایمان جلیلی......
پا به روی رد پایت میگذارم بی وفا
تا مبادا بد بیاموزی به هرکس باوفاست...
ایمان جلیلی......