بین غم و غم روی بندِ لبخند عصا باید تعادلی بسازد برای چاپلینِ بندباز برای لب های مردم «آرمان پرناک»
زندگی یا مرگ مرگ یا زندگی فرقی ندارد کدام سو بندبازِ خسته فقط آغوشِ باز می خواهد «آرمان پرناک»
من دلهره ی افتادن یک بندباز از بلندای یک لقمه ی نان بر سنگفرش خیابانم ...!
خود را در جایی درگیر کن که فضیلتِ دروغین به کار نیاید؛ چنانجایی که آدمی در آن، همچون بندبازِ بر رویِ بند، یا میاُفتد، یا سَرِپا میماند یا راه به بیرون میبرد...