پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خاک نشین ره میخانه ام خانه خرابِ دل دیوانه امزان که به میخانه بجز یار نیست کشمکش صفحه و زنّار نیستهرچه در آنجاست بُوَد در خروش جام می و می زده و می فروشحسرت بگذشته و آینده نیست جز به ره عشق کسی بنده نیستای که به دام تو اسیرم اسیر لذت دیوانگی از من مگیربنده عشقم کن و نامم بده !خاک رهم ساز و مقامم بده!...