متن نگاه عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نگاه عاشقانه
با نگاهت دل را به چشـمانت مهـمان کن،
هـوای جان را با لبخند زیبایت بهـاران کن
چون نسیمی تنم را دربند تنت زندان کن،
تـنِ بیـمارِ مــرا با گرمــای تنت درمـان کن!
من نباشم چـہ کسـے، ناز کشـב ناز تو را.
چـہ کسـے بوسـہ زنـב آن لب شیرین تو را.
من نباشم چـہ کسـے غرق نگاہ تو شوב.
چـہ کسـے سخت بغل گیرב، آغوش تو را.
و…
کمالِ بودن،
داشتنِ نگاهیست،
که…
بارانِ دل
از آن زاده شود!
»به چشمِ مردم این شهر،
شاید
خوبم،
یا که
بد…
چه فرقی میکند؟
»آنکه باید قضاوت کندم،
چشمانِ توست…
مونسم نگاه تو سرآغاز عشق است
که در دلم آغاز می شودوتا همیشه ادامه دارد.
دلـــم دادم بــه دســتانِ نگاهت
به آن چـشـمانِ زیبــا و سیاهت
جهان غـرقِ تماشـا شد که دارد
گل لبخـند و شـادی روی ماهت
دنبال بهانه میگشتم برای زندگی،
تا اینکه چشمان تو را دیدم.
چشمان تو بهترین بهانه است برای زندگی کردن.
گره خـــورده نگاهـــت با نــگاهم
تــویـی تنـــها امیــد و تکیه گاهم
دمید از مشرق جـــان نور عشقت
چه سرمستم به هر شام و پگاهم
چشمان من اسرار و نگاهت پی انکار
بین منو تو فرسنگ فرسنگ دیوار
دل دل نکنم مطلب دل ندارد انکار
اشعار تو خواندم و شدم عاشق بیمار
سپیدارِ سپیده، شد شکوفا؛
در احساسم شکفت امواجِ رویا؛
به چشماندازِ زیبای نگاهت،
دوباره، دوختم چشمِ دلم را!
تو، باشی و امواجِ نگاهت؛ ایکاش!
من، باشم و حسّم، به پناهت؛ ایکاش!
وقتی که به پایان برسد یلدامان،
دل باشد و خورشیدِ پگاهت؛ ایکاش!
نگاهت مثلِ دریاهای آبیست
طراوت دارد و، مانندِ آبیست
و دور از جان کند، حسّ عطش را
چو جامِ آن، گرفتارِ سرابیست
آتش شده دل؛ عشق، برایت، زده شعله!
خورشیدِ نگاهت، زِ صداقت، زده شعله!
احساسِ گُلِ آتشِ مهرِ تو چه گرم است!
ممنون که نگاهت، زِ رفاقت، زده شعله!
چه احساسِ دلم نالان شد و، بیتاب!
دمادم شد، دلِ جامِ درونم، آب!
دلم سرد است، از بیمهری دنیا؛
نگاهم باز، بالاهاست؛ تا... مهتاب!
امواجِ نگاهت به دلم مهر ببارد
احساسِ خوشی در تپشِ سینهام آرد
الله نگه دارِ گلِ سرخِ وجودت
با لطفِ خودش در دلِ تو شور بکارد
وقتی که نگاهت به دلم داد درود
در کاغذیِ سینه، تو را عشق سرود
امواجِ عطش تا تپشِ مهر رسید
احساسِ تبی بر دلِ من روی نمود
کوچههای باغِ احساسِ دلم
سبز گشت و، پُر شد از یاسِ دلم
منتظر هستم بیایی؛ با نگاه
شاد سازی، باورم را، هر پگاه
تا که از مهرِ نگاهت، بر دلم
حسّ من، گردد رها، از دستِ غم
عشق گیرد، یک طلوعِ تازه وُ
شورِ دل، بسیار؛ بیاندازه وُ
با حضورت،...
نگاهت، در دلم، گردیده روشن؛
صفا داده، به جانم، همچو گلشن؛
من از: حسّ نهانِ جان سرایم:
فدایت، شورشِ جامِ دلِ من!
صبح و، تپش و، شورشِ احساس، چه زیباست!
بر میزِ عسل، دستهگُلِ یاس، چه زیباست!
وقتی که دلم، پُر شود از: قهوهی چشمت،
در باغِ نگاهت، گلِ الماس، چه زیباست!
ای کاش، نگاهت بزند، چشمکِ احساس؛
تا در پرشِ چشمِ دلم، برق زند، مهر!
به دل تابید، خورشید نگاهت
سرورِ مهربانی، از پگاهت
ز نور و روشنای مهرِ تو شد
تمام حسّ قلبم، سر به راهت
در پگاه عشق
مهر نگاهت
گاه
عسل عاطفه
و گاهی
قهوهی احساس
می بارد
در فنجان قلبم
و من
دلگرم میشوم
روزی دوباره را
تا همارهی سرزندگی
دلباختهی چشمِ تو شد، شورشِ قلبم؛
چشمک بزن و مهر بدم، بر تپشِ دل!