سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
[جنگ] هرگاه که جنگ به سرزمینی پای بگذارد،سربازها، ماهی می شوند!گرفتار بر سر قلاب ها!خانه ها، موزه می شوند پر از تندیس باغچه ها، گورهای جمعی و پرندگان عاشق!و رنگ چشم های جویبار از آبی به شرابی مبدل می شود،شراب ریخته بر خاک!سرنوشت آدمی به پایان کارش، نزدیک می شود همچون انقراض دایناسورها!کاش می دانستی!زهر کینه، آدمی را عقیم می کند ولی ما بازماندگان آخرین گرگ ها،هار می شویم،وقتی که جنگ شروع می شود.شعر: بندی ...
از پروانه عشق می آموزیم،از مورچه، تلاش و کاوش و از طاووس، زیبایی و شکوه را...از لاک پشت، طول عمر و از سگ، وفا،تیزبینی و بلندپروازی را هم از عقاب!...انسان!آی آدمی!ای اشرف مخلوقات خدا!پس چه چیزی از تو بیاموزیم؟!شعر: بندی علی ترجمه: زانا کوردستانی...
در جایی آزادی نیست و در جایی دیگر، نان!اما در سرزمین شارلاتان ها نه نان هست و نه آزادی!...آزادی بی نان، توهم است،و نان بی آزادی، هم اگر که باشد،خشک است و تلخ!چون چوب حراج بر شرافت است!...سرزمین های بسیاری را سفر کردم ناله و شیون های زیادی گوشم را آزرد،ولی در هیچ کجا ندیدم چنین رندانه بدزدند نان و آزادی را که می دزدند از ملت و سرزمین من...شعر: بندی علی ترجمه: زانا کوردستانی...